نگین کیست؟

سلام وخیر مقدم به همه ی دوستانی که خاطرات تلخ منو می خوانند و درنهایت نظرات سازندشان را برای من می گذارند

بگذارید اول کمی از شخصیت خودم برایتان بگویم شاید بادانستن این اطلاعات اگر لازم دونستین که مراهدایت کنید راحت تر باشیدبرای راهنمایی

کسی هستم که از بچگی خودکفا بودم یعنی از زمانی که یادم میاد خودم تصمیم میگرفتم برای خودم چی بپوشم باکی دوست باشم باکی ارتباط داشته باشم وباکی قطع ارتباط کنم بواسطه همین وقتی دانشگاه قبول شدم در یکی از دانشگاههای معتبر ایران که ادرشهر دیگری بود وبامحل زندگی من هم خیلی فاصله داشت چندان مشکلی نداشتم و خیلی سریع بامحیط خو گرفتم و تحصیلاتم را ادامه دادم و لیسانسم را گرفتم و بعداز آن هم. فوق و ..

الان با آنکه موقعیت شغلی و مالی بسیار خوبی دارم اما در زندگی شکست خوردم و به حماقت های خودم اعتراف می کنم با کسی ازدواج کردم که فکر میکردم خوشبخت می شوم اما درمدت خیلی کوتاهی متوجه شدم بدبخت تراز من دیگه کسی نیست

شایدشما فکر کنید که همسرم منو می زنه یا توهین میکنه یا ... اصلا اینطور نیست اما ازر شوهرم رودست خوردم اونم چه رو دستی برای اینکه بتونم همه چی رو توضیح دهم لازمه که به بیش از شش سال پیش برگردم عقب یعنی از زمانی که باهم آشنا شدیم

کاشک هرگز اون روز نمیومد کاشک حماقت نمیکردم وبه دیدارش نمی رفتم وکاشک کمی برای دلشکستن دیگران برایم مهم نبود که اونوقت این روزگار من نبود هرچه می کشم بخاطر همینه دلم نمیاد دل کسی روبشکنم یا بدون رودروایسی حرف دلمو بزنم و عاقبت کارم این شد که بعد برایتان در روزهای دیگر میگم