دوران نوجوانی 2
بعداز اینکه من از بیمارستان اومدم تمام عیدرواز چشم درد فقط ناله میکردم و اشک میریختم
برای تمام مدت عید یکی از چشمانم بسته بود و درد میکرد چقدر اون دوران سخت گذشت هنوزم وقتی اون زمان بیادم میاد تمام وجودم به درد میاد .
زمان باهر خوبی و بدی که بود گذشت
چشم من سه دهم ضعیف شده بود و دید چشمم هفت دهم شده بود ، درضمن رنگ چشمم از عسلی به قهوه ایی تیره تغییر رنگ داد و این نقص شد یادگاری از آن زمان ، هروقت توی آینه نگاه میکنم یاد اون روز و سختیهاش می افتم
دوران ابتدایی باهر خوبی و بدی آن گذشت و دوران راهنمایی آغاز شد
من همچنان شیطان بودم
بطوری که وقتی زنگ میخورد برام امکان پذیرنبود که از در برم بیرون ، درنتیجه از پنجره می پریدم توی حیاط واز آنجایی که درمدرسه تقریبا روبروی پنجره کلاس ما بود ، من اولین کسی بودم که بدون دردسر از دربدون اینکه درشلوغی دانش آموزان گیرکنم از مدرسه خارج میشدم
این روال همچنان ادامه داشت . یک روز سرکلاس علوم بودیم که یکی از افراد دفتردستش برحسب اتفاق روی زنگ خورد و همه از جمله معلممان از کلاس خارج شد منم طبق معمول از پنجره داشتم می پریدم پایین که معلممان برگشت توی کلاس و منو روی هوا دید
منم از ترسم رفتم یک گوشه قایم شدم
وبعد رفتم زیر پنجره و شنیدم که معلممان برایم خط و نشون میکشه که کاری میکنم از مدرسه اخراجش کنن
. اون روز رفتیم خونه و ترسم از جلسه بعد بود که با همان معلم داشتیم ، نمیدونم خدا دعای منو شنید یا هرچیز دیگه وقتی رفتم مدرسه معلممان عوض شده بود.و این تهدیدها هم تمام شد. از آن روز به بعد با احتیاط بیشتری از پنجره کلاس پایین می پریدم.
چهارشنبه 21 اسفند 1392 - 12:30:43 PM