×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

خاطرات تلخ نگین

× باید بخوانی تا بدانی چه روزگار سیاهی دارم
×

آدرس وبلاگ من

negin480.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/abi.sabz

دوران کودکی

من بدنیا آمدم دختری شیطون ، یعنی از طرز تولدم معلوم بود که چه جور بچه ایی بودم شش ماه از زندگی من می گذشت و ما در خانه ایی که فقط دوسال از آمدنمان به آن خانه می گذشت بدنیا آمدم ، خانه ایی که بزرگ بود ولی پشت بام آن دوره نداشت . همانطورکه اشاره کردم شش ماه از زندگی من می گذشت که چهار دست و پا راه می رفتم ، مادرم میگفت از بچگی دوست داشتی بین خواهر انت بخوابی بخاطر همین نیمه های شب می رفتی بین خواهرانت و تا صبح می خوابیدی یک شب که طبق معمول روی پشت بام خوابیده بودیم ( درفصل گرما) مادرم از خواب بیدار میشه می بینه که بازم نیستم بلند میشه و بین خواهرانم دنبال من می گردد و اثری از من نمی یابد پدرم را با ترس بیدار میکنه و هردو دنبال من می گردند اثری از من یافت نمیشه پدرم میگه نکنه افتاده پایین و مثل تیر خودشو پایین توی کوچه می رسونه می بینه من خونی مالین توی بغل سپور محل هستم و داره گریه میکنه وقتی بابامو میبینه میگه معلوم نیست چه کسی این طفل معصوم را کشته اورده دم درخانه ی شما گذاشته پدرم منو ازش میگیره و میگه این بچه ی ماست و از پشت بام افتاده پدرم منو خودش درمان کرد از طریق طب سنتی و گیاهی و حاضرنمیشه منو به بیمارستان ببره یا پیش یک پزشک ( بدلیل اینکه حدود 9 سال قبل پسر بزرگش را دراثر دادن داروی اشتباهی توسط یک پزشک مست از دست میده ، پدرم هنوز هم بندرت میره دکتر و خودش خودشو معالجه میکنه ) من به مدت 3 روز بیهوش توی خونه مان نگهداری شدم و این درحالی بود که مادرم اشک می ریخت و پدرم توجه ایی به اشک ریختن مادرم نمیکرد فامیلها میومدند و به پدرم می گفتن تو خسیسی ، اما پدرم به این حرفا توجه ایی نمیکرد و میگفت اگر قرار بچه ام بمیره بدست خودم بمیره بهتراز این است که دیگران بکشنش . مادرم میگفت همه میگفتن یا میمیره یا دیونه میشه . بعداز سه روز به گفته ی مادرم بهوش اومدم و بازم مثل سه روز قبل به شیطنتم ادامه دادم و اصلا انگار نه انگار من بیهوش بودم.
شنبه 3 اسفند 1392 - 11:13:34 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

ارسال پيام

جمعه 8 فروردین 1393   1:10:16 PM

اولا این حمکت خدا بوده که پدرتان دکتر نبرد چون خدای نکرده ممکن بود جواز دفن براتون صادر میکردن

چون یکی از اشنایان ما که حدود 45 سال پیش فوت کرده بود دو سال پیش میخواست پسرش رو تو همون قبر بزارن دیدن که از دهن مادرش کف و خون بیرون اومده و کفن و خاک اثر گذاشته که گور کن گفته بود این زن رو زنده دفن کردن پس به خدای خودت  و از پدرت تشکر کن

ارسال پيام

جمعه 8 فروردین 1393   12:52:20 PM

خب پس تا اینجا بخیر گذشته و دکتر نبردنت هم جای شکر داشت چون خدای نکرده برات گواهی فوت صادر میکردن

همانطور که بعد از 45 سال یکی از فامیلهایمان را میخواست پهلوی مادرش که فوت کرده بود خاک بکنند دیدن از دهنش خون و کف ریخته تو قبر که گور کن گفت این زن زنده خاک شده اینهم حکمتی که شما ناراحتش بودی

http://govara.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 3 اسفند 1392   11:48:29 AM

چه سرگذشت زیبایی واقعا
آمار وبلاگ

5234 بازدید

8 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

11 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements